کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

مموشی مامان وبابا

کیانا6

1391/4/2 0:57
نویسنده : مامان سمیرا
345 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ...سلام ...هزارتا سلام ...به اندازه تمام روزهایی که غیبت داشتم سلام ...این دفعه واقعاً

شرمنده شدم .چون خیلی خیلی دیر کردم .راستش تقصیری هم نداشتم .یه بار دوهفته پیش اومدم

با حوصله مطلب نوشتم ولی وقتی خواستم ذخیره کنم ،چشمتون روز بد نبینه ...یهو اینترنت قطع شد ...

حسابی شوکه شدم .چون واقعاًحال اینکه دوباره بنویسم رو نداشتم .

بهر حال تو این چند هفته حسابی سرمون شلوغ بود .کیانا جونی هم خیلی شیطونتر و البته شیرینتر

شده و تقریباً حرف می زنه و می تونه حتی شعر هم بخونه .

شعری که یاد گرفته بدون کمک بخونه شعریه که وقتی بچه بودیم می خوندیم "گل همه رنگش خویه...

بچه زرنگش خوبه..."والی آخر

از شیطنتهای دیگه خانم باید بگم که حدود یه هفته قبل از عروسی پسر عمه کیانا (محمدجون)یه شب

بابا میرتاش در حالیکه دراز کشیده بود و مشغول تماشای تلویزیون بود،و بنده هم داشتم ظرف ها رو

می شستم ،ناگهان صدای فریاد بابامیرتاش بلند شد .خیلی ترسیدم .وقتی رفتم پیشش و پرسیدم

چی شده ؟دیدم خون از بینی اش جاری شد و کیانا خانم هم نگران در حالیکه در جعبه اسباب بازیش

رو دست گرفته بود ،همش می گفت "بابا چی شد؟"بله ...قضیه از این قرار بود که دخملی به هوای این

که داره بازی می کنه با در جعبه محکم زده بود توی صورت باباش ...

خوشبختانه به خیر گذشت و کار به دکتر نکشید.ولی بچه ام تا یه چند روز بعد این جریان همش می گفت

"بابا اوخ شد؟دماغ خون اومد؟"

 یه روز قبل از عروسی هم که مامانی و بابایی و دایی جونی و خاله جون مژگان هم از بجنورد اومدن

پیشمون و کیاناهم کلی ذوق کرده بود از اینکه دورش یهویی اینقدر شلوغ شده ...

و اما روز عروسی رسیدو خدا رو شکر همه چی به خوبی و خوشی تموم شد .فقط کیاخانم اون شب

یه سره بغل بنده بود و یه لحظه هم بهم استراحت نداد.حسابی خسته شدم و لی با اینحال خیلی

خوش گذشت .

وقتی مراسم عقد تموم شد و یهو همه ساکت شدند ،کیانا جونم یهو با ناراحتی پرسید "مهمونی تموم شد ؟"

واقعاًانتظار نداشتم همچین حرفی رو بزنه ...خیلی واسم جالب بود.وقتی دید که هنوز ادامه داره کلی

ذوق کردو دست زد.الهی فداش بشم من .....دخملم عاشق مهمونی و عروسیه .

کیانا جونی الان دیگه خودش به تنهایی می تونه غذا بخوره .دخترم می تونه تشکر کنه و وقتی چیزی

رو که در خواست می کنه بهش می دی می گه "میسی ...دست شما دد نکنه ..."یا وقتی که

از خونه مامانیش می آیم موقع خداحافظی می گه "زحمت کشیدین "

چند تا کلمه انگلیسی هم یاد گرفته "hello...how are you...tanke you...oh my GOD"

الان وقت خوبیه که بهش تا می تونم لغات انگلیسی یاد بدم .خودش هم خیلی ذوق می کنه وقتی

می بینه که همه از گفتن این کلمه ها تشویقش می کنن ...

اما این روزها باید خیلی مواظب رفتارهامون باشیم ...چون دقیقاًهمون کارهایی رو که ما انجام می دیم ...

یا طرز بیانمون ...حالاتمون ...وخلاصه هر چی بگیم وهر جور که رفتار کنیم بچه ها هم دقیقاًتقلید می کنند

و یاد می گیرن.و واقعاًالان معنی این جمله رو می فهم که والدین آینه رفتارهای کودکندو نقش بسیار

مهمی در شکل گیری شخصیت کودک دارند.

از قدرت یادگیری سریع بچه ها تو این سن می تونم واستون یه مثال بزنم .

یه روز کیانا جون داشت بازی می کرد و تند تند از یه طرف خونه به اون طرف می دوید که بد جوری خورد

زمین و من طبق عادت بلند گفتم "ای وای ...خدا مرگم بده "

باورتون نمی شه ...همون روز دیدم با خودش داره این جمله رو تکرار می کنه ...نمی دونستم باید چی

کار کنم .اولا دعواش می کردم و بهش اخم می کردم که نتیجه عکس داد.بعد فهمیدم که اصلاًنباید

اعتنا کنم .چون احساس کردم که فقط می خواد جلب توجه کنه .حالا خیلی کمتر بیان می کنه .و منم

سعی می کنم دیگه تکرارش نکنم .

خلاصه می خوام بگم تواین سن وقتی بچه ها شروع به صحبت کردن می کنن ،خیلی باید مراقب حرکات

و حرفهاو حتی طرز صحبتهامون باشیم ...

کیانا جون الان می دونه که وقتی اشتباه می کنه باید معذرت خواهی کنه ...وقتی شیطونی می کنه

و من یا باباش بهش اخم می کنیم ،فوری می گه "ببخشین..."

خیلی وقتها وقتی با خودش بازی می کنه عروسکهاش رو دعوا می کنه بعد صداش رو تغییر می ده

و به جاشون حرف می زنه "ببخشین "خودش هم جواب می ده "خواهش می کنم "

عسلم یاد گرفته دست می ده و می گه "سلام علیکم ...حال شما ...چطوره احوال شما ...سلامتی ؟"

نمی دونین چه لذتی داره وقتی بهم می گه "مامان سمینا "یا وقتی می گه "مامان جون"می خوام از

خوشحالی غش کنم ...دلم ضعف می ره واسش ...

دخملی حسابی واسه باباش خودش رو لوس می کنه ...وقتی باباش می گه "قناری بابا"کیانا ادامه

می ده "مربا بده بابا"یا وقتی باباش صداش می زنه "عسل بابا"خودش می گه "جیگل بابا"

خلاصه حسابی شیرین شده عسلکم ...

 این هفته یه عروسی دیگه هم دعوت شدیم .در واقع عروسی دوست خیلی صمیمی بابامیرتاش بود

که اگر چه اول توی تالار کیانا خیلی فضولی کرد ،ولی بعدش که واسه ادامه عروسی رفتیم خونه

خیلی خوش گذشت و کیانا جونم هم زیاد اذیت نکرد.

حالا هر موقع که می خواد بهونه گیری کنه واسش فیلم عروسی می گذاریم تا ساکت بشه و جالب

اینکه با خودش ترانه هایی رو که توی فیلم شنیده شکسته بسته و به زبون خودش می خونه .

ولی واقعاًبچه های الان با زمون ما خیلی فرق می کنن و هوشیار ترند.وروجک ما می دونه چه موقع

خودش رو واسه من وباباش لوس کنه .درست موقعی که می خوایم دعواش کنیم که شیطونی نکنه

یهو یه حرکت خنده دار می کنه یا اینکه می آد ما رو می بوسه تا دیگه دعواش نکنیم .و واقعاًهم به

هدفش می رسه .

راستی دیروز تولد کیانا جونم بود و قراره که فردا واسش یه جشن خونوادگی بگیریم .واقعاًجای خاله

جونیها و دایی جون و دختر خاله ها و سهیل عزیزم و مامانی و باباحسن و البته جای هانیه عزیزم

(دختر عموی خودم ودختر عمه کیانا)خالیه .از همینجا روی ماه همشون رو می بوسم ...

سر فرصت عکسهایی که از تولدش موفق بشم بگیرم رو می گذارم .

خوب عزیزانم تا فرصتی دیگه بای بای ...ماچ

 عاقبت صبح زود بیدار شدن (موقع بازی خوابش برده )

عادت جدید دخملی موقع خواب (سر زیر پتوو پا بیرون)

کیانا در عروسی محمد جون

کیانا جونی در کمد(شیطنت جدید )

کیانا جونی در کمد(شیطنت جدید )

عسلکم مشغول خوردن شیرینی عروسی عمو رضا(دوست بابا)

بای بای .............تا بعد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)