کیانا9

باعرض سلام و عرض معذرت خوهی خدمت همه خاله ها و دوستای گلم

فکر کنم یه دو ماهی هست که نتونستم وبلاگ مموشی رو بروز کنم ...

توی این دوماه یه سفر به یادموندنی به شهر تاریخی یزد در تاریخ ٢٧مردادماه داشتیم که واقعاًجای همتون خالی بود...

به سه تاییمون خیلی خیلی خوش گذشت .از همه جابهتر و زیباتر هتل محل اقامتمون به نام هتل

مشیرالممالک بود که یه هتل کاملاًسنتی بود .کیانا جونم عاشق فضای با صفا و دلنشینش شده بود.

فقط تنها چیزی که کیانا رو ناراحت می کرد دوتا کاسکو ی خوشگل بودند که هر موقع یکی سربسرشون

می گذاشت با صدای خیلی بلند جیغ می کشیدندکه دخملی حسابی ازشون می ترسید.

ولی واقعاًبهمون خوش گذشت .

یه اتفاق خوبی که تو این دوماهه افتاد ،مهاجرت خاله سمانه جون از مشهد به تهران بود.که بالاخره

همین جمعه که گذشت به تهران اومدندو مارو کلی خوشحال کردند.

کیانا جونم هم حسابی بلبل زبونی می کنه . الان که دارم مطلب می نویسم بغلم نشسته و هی

خودش رو بهم می چسبونه و منو می بوسه .

یه روز خودش رو انداخت بغلم و گفت :الهی بمیرم برات...

تنم لرزید و فوری گفتم :خدانکنه عزیزم

که بلافاصله گفت :خدانکنه الهی بمیرم برات...

نمی دونین تازگیها چقدر خودش رو واسه باباش لوس می کنه .می شینه بغلش و  می بو سدش و

می گه :باباجون...دوستت دارم ...خوشگل من ...

وقتی بابا میرتاش می گه :حاضرش کن تا ببرمش بیرون سریع پاش رو می گیره و می گه :قربونت بشم

من...دوستت دارم ...باباجونم .

خلاصه حسابی دلبری می کنه .کیانا جونم عاشق عمه جونشه .تا عمه فریباش رو می بینه بغلش

می کنه و قربون صدقش می ره .وقتی که خونشون می ریم حسابی خونشون رو می ریزه به هم .

وقتی که داریم فیلم نگاه می کنیم کیانا خانم هم سعی می کنه هر چی که می شنوه تکرار کنه و

جالب اینکه دقیقاً حالت صحبت کردنش هم مثل همون شخصیت فیلمه .

درسته که روز بروز داره شیطونتر می شه اما به همون نسبت هم شیرینتر می شه .

فعلاًخانم اجازه نمی دن بیشتر ازاین مطلب بنویسم .تا فرصتی دیگه خداحافظ...