کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مموشی مامان وبابا

تولدت مبارک عسلم

1391/4/10 17:39
نویسنده : مامان سمیرا
461 بازدید
اشتراک گذاری

کیک تولد عسلم دنیای زیبادنیای زیبا

عزیز دل مامان

دومین سالگرد حضورت رو به خونه قلبمون از ته دلم تبریک می گم ...connie_49.gif

عروسکم

وجود نازنینت توی خونه کوچک ما یه دنیا عشق و شور زندگی هدیه آورده ...الهی که هر سال که

می گذره با حضور قشنگ و شیرین تو واسمون لذتبخش تر از قبل بشه .

عزیز دلم

امسال دومین سالیه که چشمهای قشنگت رو دارم ...لبهای سرخ و کوچولوت که پر از ترنم عشق و

شورو هیجان زندگیه ...

عسلم 

امیدوارم تا همیشه در کنار هم با صدای خنده های شیرینت هوای زلال زندگی رو نفس بکشیم....

کیانا جونم 

بدون که تا ابد با تو و در کنارت هستیم و هیچوقت نمی گذاریم حتی واسه یه لحظه حس کنی که 

تنها هستی ...همیشه دوستت داریم دختر قشنگم ...

بله ...بالاخره ٣١خرداد سال ٩١هم رسید و دخملی ٢سالش تموم شد .اصلاًباور نمی کنم به این

سرعت دخترم داره بزرگ می شه .عزیزم توی این دوسال واسه خودش خانمی شده .خدارو شکر

می کنم که بهمون لطف داشته و یه دختر سالم و خوشگل بهمون هدیه داده ...

راستش اگر چه خیلی بهم سخت گذشت اما الان فقط لحظه های زیبای این دو سال رو به یاد می آرم ...

یکی از اون لحظه های فراموش نشدنی اون لحظه ای بود که دخترم اولین قدم زندگیش رو برداشت ...

یکی دیگه از لحظه های فراموش نشدنی لحظه ایه که عزیز دلم تونست با اون لبها ی کوچولوش اسمم

رو صدا کنه ...

خدارو شکر می کنم بابت اینکه دخترم تمام مراحل اولیه رشدش رو به صورت عادی طی کرد و من بابت

این موضوع واقعاًخوشحالم ...

روز چهارشنبه چون روز کاری بود تصمیم گرفتیم واسه دخملی روز جمعه یه مهمونی خونوادگی کوچولو

خونه باباذبیح بگیریم .

جای خاله ها و دایی جونی و دختر خاله ها و پسرخاله سهیل و البته هانیه عزیزم که خیلی از ما دوره

واقعاًخالی بود .Helloالبته متاسفانه عمه جونی و عمو علی نتونستند بیان تولد...که جای اونها هم خالی خالی

بود ...

اونشب کیانا حسابی ذوق زده شده بود از اینکه می دید همه دارند بهش بیشتر توجه می کنن و

همش باهاش عکس می گیرن ...خدارو شکر امسال دیگه مثل پارسال شلوغ بازی نکرد و آروم

بود و وقتی کیکش رو دید حسابی کیف کرد چون عاشق شخصیت کارتونی باب اسفنجیه ...

خلاصه شمعها رو هم با کمک عمو جون تیمورش تونست فوت کنه ...آخه بچم فوتش قدرت زیادی

هنوز نداره ...الهی فدای فوتش بشم من ...

وقتی شام رو خوردیم ،همه مشغول صحیت کردن بودن که یه دفعه دیدیم کیانا خانم خودش رفته سراغ

کادوهاش و یکی از کادوها که یه پیراهن خیلی ناز و خوشگل بود رو آورده و به همه نشون می ده و

می گه :وای ...لباس قشنگه ...ببینین...

خلاصه حسابی همه رو خندوند.شب هم با همون لباس خوابش برد ...

در ضمن واسه همه هم خوند و هم رقصید ...الهی قربونش بشم من ...

شب به یادمونی بود .امیدوارم بتونم یه سال هم با حضور غایبین امسال تولد کیانا جونم رو جشن بکیرم .

خوب ...تا فرصت دیگه بای بای دوستای گلم ........

دنیای زیبا

 کیاناو باب اسفنجی

 کیاناو امیرعلی جون

جیگر طلای 2ساله من

کیانا جونی و باباذبیح

عسلکم و مامانی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان آراد(خاطره)
8 تیر 91 15:47
تولدت مبارک عزیزم...ایشالا همیشه سالم باشی... پیش ما هم بیا...خوشحال میشیم با هم دوست باشیم..
جوجه نارنجی ما
11 تیر 91 16:38
خاله قربونت بره تولدت مبارک چه کیک خوشملی داری بوسسسسسسسسسسسسسسسسس


ایشالاسال دیگه در کنار هم جشن بگیریم خاله جونی ...

بوس...نیکا جون رو هم ببوس ...بایییییییییییی...