کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

مموشی مامان وبابا

کیانا1

1390/11/11 16:28
نویسنده : مامان سمیرا
317 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خاله جونیها ...ایندفه خیلی دیر کردم .آخه اصلاًوقت ندارم .

جوجو ی ما نمی ذاره ما یه لحظه هم واسه خودمون وقت بذاریم .آخه بچه ام تنهاست .مجبوره همش به من یا باباش گیر بده دیگه .

وقتی که خوابه هم که باید به کارای خونه ،که تمومی هم نداره برسم ...همشم کارای تکراری...بشور و

بپزو جمع کن و...خودتون بهتر می دونین دیگه .Smiley from millan.net

خوشگل مامان الان بعداز کلی شیطونی مثل فرشته ها لالا کرده Nightو منم فرصت رو غنیمت شمردم و اومدم پای کامپیوتر...

نازگل مامان Heart Smile

کیانا در کمد لباس

کیانا و امیرعلی (پسر عمو)

کیانا مشغول خونه ساری

دخملی هر روز یه کلمه جدید یاد می گیره . جدیدترین لغاتش رو واستون می گم :

سلام    پاشو (بلند شو ) پیشی  نازی  ناف  سر  دست  پا   به به  گوش  هاپو  برق  خاله عمه  دایی

الو  بله

دخملم چندروزه یاد گرفته تلفن یا موبایلو برمی داره و شروع می کنه به الو گفتن و بعد هم واسه خودش

حرف می زنه .خیلی شیرین وبانمک شده جیگر مامان .فقط جدیداًنمی ذاره ازش عکس بگیریم و به

دور بین گیر می ده .

در کل الان سعی می کنه هر چی ما می گیم رو تکرار کنه درست مثل طوطی

هر کلمه جدیدی که می گه انگار بزرگترین هدیه دنیا رو بهمون دادن .کلی ذوق می کنیم .

خلاصه بچه ها درسته که خیلی دردسر و مسئولیت به همراه می آرن ،اما بیشتر از اون حسابی زندگی

رو شیرین می کنن .با اینکه دوران نوزادی تا الان کیانا  خیلی سخت بهمون گذشت ،اما یه لحظه هم 

نمی تونم دوریش رو تحمل کنم وهیچوقت فکر نمی کردم تا این حد به یه نفر وابسته بشم ودوستش 

داشته باشم .کیانا تمام زندگی و انگیزه زیبای زندگی من و باباشه .

 عسلم

امیدوارم من و بابا بتونیم زندگی خوب وپر از شادی واست فراهم کنیم تا تو همیشه توی آغوش گرم خونه

به آرامش برسی ...

وای مثل اینکه زیادی احساساتی شدم ...خجالت

کیانا جونی از صبح که بیدار می شه ،کارتون نیگا می کنه .( کارتونای مور علاقش اول میکی موسه .بعد هم کارتونای کانال عربی  رو نگاه می کنه که امید وارم لهجه نگیره .پنگولو هم دوست داره .بعضی وقتا هم مل مل نیگا می کنه .بیشتر آهنگاشو نو دوست داره .شروع می کنه به دست زدن  و سعی می کنه باهاشون بخونه) .

بعدش می ره سراغ خونه سازیهاش

حسابی خونه رو بهم می ریزه .بعد می آد سراغ بنده توی آشپز خونه و شروع می کنه یکی یکی کشو

هارو ریختن . خلاصه  می آد سراغ کابینتها .که البته فقط تونستم یکیشو ببندم .

یه لیوان برمی داره و همش می گه :آپ  یعنی آب بده ...دو باره یه لیوان دیگه و همون داستان ...

یعنی بعداز یه ساعت از بیدار شدن خانم ،خونه می شه بازار شام

همه چی از لگن و آبکش و اسباب بازی و همه و همه وسط خونه ولو 

منم عین درمونده ها فقط نگاه می کنم و صبر می کنم تا خانم خانما لالا بفرمایند ...

دو باره جمع می کنیم باز همون آش وهمون کاسه ...آره اینم کاسبی ما

دیشبم اینقدر بهونه گرفت و گریه کرد که حسابی عصبانی شدمکلافه وبرخلاف میلم باهاش دعوا کردم .

خلاصه صدامون به گوش عمو و زن عموی کیاناکه همسایه دیوار به دیوارمونن ،رسیدو به دادم رسیدن

و واسه یه ساعت بردنش پیش خودشون و بنده رو هم دلداری دادن . خدا خیرشون بده .تا حالا خیلی کمکمون کردن .

شاید از هفته آینده روز های زوج برم سر کارو کیانا جونم باید پیش عمه جونیش بمونه .امیدوارم اذیتش

نکنه .

این ٥شنبه هم مهمون دارم وحسابی سرم شلوغه .از فردا باید شروع کنم به کار کردن

امیدوارم کیانا جونی هم دختر خوبی باشه وبذاره به کارام برسم تا آبروم نره ...

فعلاًتا یه روز دیگه که معلوم نیست کی باشه ،بای بای ...Hello

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

جوجه نارنجی ما
12 بهمن 90 23:48
هیییییییییییی وای مننننننننننننننننننن.پس این خوشمل خاله هی داره کلمه یاد میگیره.ماشالا چه بزرگ شده.دستتتت ئاسه خانم خوشملههههههههههههه


آره الان هر چی می گیم رو سعی می کنه تکرار کنه .ایشالا نیکاجونی هم به حرف می آد می بینی که چقدر شیرینه این لحظه ها ...ببوسش .بای