کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مموشی مامان وبابا

کیانا4

سلام ...سلام ...صدتاسلام به همه گلهای قشنگی که به کلبه مموشی سر می زنن ...این دفعه دیگه باید حسابی معذرت خواهی کنم ...آخه خیلی دیر کردم .این ماه که می دونین همه درگیرخونه تکونی اند. منم که هم درگیر کارای خونه هستم و هم کیانا جونم که بالاخره توی مهد ثبت نامش کردم و از ١٥اسفندماه رسماًدخملی رو گذاشتمش مهد ... با امروز ٢٠روزه که دخملی رو می برم مهد تا بلکه با محیط آشنا بشه .اما این کار خیلی سخت تر از اونیه که فکرشو می کردم . اول ماه رفتم واسه مصاحبه کاری وقرار شد از اول سال آینده برم سر کار .اما مشکل بزرگم کیانا جونمه . اگه تا اون موقع نتونم از خودم دورش کنم و نتونم بذارمش مهد اونوقت این یکی موقعیتم رو هم از دست می دم .واسه همی...
20 اسفند 1390

کیانا3

سلام به همه گلهای قشنگ که به من ونی نی سر می زنن. این سری خیلی دیر کردم ...می دونم ...شرمنده .آخه سرم یه مقداری شلوغ بود .   از یه طرف دارم خودم رو واسه رفتن به  سر کار آماده می کنم ...البته فعلاًدنبال کار هستم و می رم این ور اونور فرم پر می کنم و مصاحبه می رم واز طرف دیگه یه ماه وقت دارم کیانا جونم رو بذارم مهد تا کمی دور باشه که یهویی از خودم جداش نکنم . احتمال زیاد فردا می برمش تا کم کم عادت کنه ... دخمل نازم روز بروز کارای بیشتر و کلمات بیشتری رو یاد می گیره ...خیلی قشنگ حرف می زنه ... نمی دونین چقدر شیرینه اون لحظه ایکه بهتون می گه مامان ... این روزها خیلی خودشو واسه باباش لوس می کنه ...وقتی بابامیرتاش...
6 اسفند 1390

کیانا 2

با سلام به همه گلهایی که به وبلاگ کیانا جونم سر می زنن. جونم واستون بگه که ٥شنبه گذشته مهمونی داشتم وعمه جونی و عروسش و عموها ی کیانا و مامانی و بابایی کیانا رو واسه شام دعوت کرده بودم .البته مناسبتش ورود عروس جدید عمه جونی به خونواده بود و همچنین تولد بابای کیانا . خلاصه حسابی از روز قبل مشغول تهیه و تدارک مهمونی بودیم .عمه جونی هم چون می دونست که کیانا خانم شیطونی می کنه و نمی گذاره کارامو انجام بدم ،اومد و کلی بهم کمک کرد .واقعاًدستش درد نکنه . کیانا خانم هم اون شب حسابی با امیرعلی (پسر عموش )بازی کرد .هم خودش خسته شد و هم امیرعلی رو از پا انداخت .فقط حیف که بابایی کیانا اون شب حالش زیاد خوب نبود و نتونست بیاد. بهر ح...
16 بهمن 1390

کیانا1

سلام خاله جونیها ...ایندفه خیلی دیر کردم .آخه اصلاًوقت ندارم . جوجو ی ما نمی ذاره ما یه لحظه هم واسه خودمون وقت بذاریم .آخه بچه ام تنهاست .مجبوره همش به من یا باباش گیر بده دیگه . وقتی که خوابه هم که باید به کارای خونه ،که تمومی هم نداره برسم ...همشم کارای تکراری...بشور و بپزو جمع کن و...خودتون بهتر می دونین دیگه . خوشگل مامان الان بعداز کلی شیطونی مثل فرشته ها لالا کرده و منم فرصت رو غنیمت شمردم و اومدم پای کامپیوتر... دخملی هر روز یه کلمه جدید یاد می گیره . جدیدترین لغاتش رو واستون می گم : سلام    پاشو (بلند شو ) پیشی  نازی  ناف  سر  دست  پا   به به  ...
11 بهمن 1390

کیانادر 19ماهگی

دخترم تو توی 18ماهگیت تونستی چند تا کلمه رو به خوبی ادا کنی ومن و بابارو خوشحالتر کنی . دایره لغات کیانا جونم در 18ماهگی و١٩ماهگی جوجو        بابا      عمه    عمو   آپ(همون آب)     گل     الو    خاله    دالی     موس(همون موز) ماما      گاشگ(همون قاشق )      بای بای      بوس    چار(عدد 4)    بن(عدد5)   سیگید(منظور سیبه )    گ...
5 بهمن 1390

به تماشا سوگند وبه آغاز کلام

با سلام به همه عزیزانی که به وبلاگ کیانا جونم می آن. به خصوص خاله جونیهاش وعمه جونی و دائی ودو تا عمو های کیانا که همگی عاشقشند.راستش به خاطر مشغله زیادی که تو این یه سال و نیمه داشتم و وقت نکردم وبلاگی درست کنم ،حالا می خوام واستون یه مختصری از مراحل رشد وخاطرات کیانا رو با عکس نشون بدم وبیان کنم .امیدوارم چیزی از قلم نندازم .   کیانا جونم با 2700وزن و 46سانت قد به دنیا اومد هیچوقت اون لحظه رو فراموش نمی کنم که واسه بار اول صورت ماهتو دیدم و بوسیدم ...این لحظه قشنگترین لحظه زندگی  هر مادریه که بعد از تحمل سختیهای فراوون دوران بارداری واسترسهای زیادش ،خدای مهربون نصیبش می کنه ... کیانا جونم اینو بدون که من و...
27 دی 1390